تجربهگرایی
تجربهگرایی به مجموعه نظریههایی گفته میشود در پی تبیین، تعریف و توجیه مفاهیم و / یا معرفت ما که داعیهی اصلی آنها این است: همهی مفاهیم و معرفت ما مأخوذ از تجربهی حسی است و / یا باید براساس تجربهی حسی (یا دروننگری)
نویسنده: روی باسکار
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Empiricism
تجربهگرایی به مجموعه نظریههایی گفته میشود در پی تبیین، تعریف و توجیه مفاهیم و / یا معرفت ما که داعیهی اصلی آنها این است: همهی مفاهیم و معرفت ما مأخوذ از تجربهی حسی است و / یا باید براساس تجربهی حسی (یا دروننگری) تبیین (و / یا توجیه) شود. تجربهگرایان نوعاً معتقدند که معرفت بر پایهی استقرا از (یا آزمون شدن با) گزارههای مشاهدهای تعدیلناپذیر، یا دستکم استنتاج نشده، استوار است. معضلات همیشگی تجربهگرایی نیز ناشی از همین فرض بنیادی است که مسائلی را دربارهیشان قضایای ریاضی (که به نظر جان استوارت میل، و در اواخر قرن بیستم، دیوید بلور، آنها هم تجربیاند)، اصول ظاهراً ترکیبی پیشینی، مثل یکنواختی طبیعت (که به اذعان برتراند راسل حدی برای تجریه گرایی است) و خود مسئلهی تجربهگرایی پیش میآورد (آیا اصول تجربهگرایی، تحلیلیاند و بنابراین به قول جان لاک «در خور اعتنا نیستند»، چنانکه ویتگنشتاین به تدریج به همین موضع میرسید؛ یا صرفاً تجربیاند و لذا در مظان شک و تردیدهای استقرایی؟). افزون بر این، تجربهگرایی در نابترین شکل هیومیاش، به شکاکیت دربارهی وجود (الف) اشیایی مستقل از ادراک ما و (ب) ضرورت طبیعی (یعنی، روابط ضروری در طبیعت - و بنابراین مسئلهیشان قوانین) منتهی میشود. تجربهگرایی که عموماً وجه مشخصهی پوزیتیویسم است، در اکثر سالهای قرن بیستم معرفتشناسی و نظریهی علم غالب بوده است؛ ولی تجربهگرایی نفوذ خود را به اخلاق (به صورت نظریهی انگیزش عاطفی)، زبانشناسی و روانشناسی (به صورت رفتارگرایی) و به طورکلی علوم اجتماعی نیز گسترش داده است. تجربهگرایی در دورهی اوج نفوذ و تأثیرش به شکل تجربهگراییِ منطقیِ حلقهی وین در دههی 1920 و 1930 درآمد که آن هم در ابتدا حاصل پیوند معرفتشناسی حسگرایانهی ارنست ماخ با اتمیسم منطقی راسل و ویتگنشتاین بود و اعضای برجستهاش موریس اشلیک، رودولف کارناپ و اتو نویراث بودند.
ساختار معرفتشناسی تجربهگرا در قرن بیستم بر پایهی دو اصل زیر استوار است:
P1: اصل یکنواختی تجربی، یعنی این اصل که قوانین همان نظمهای تکراری تجربی، یا مبتنی بر چنین نظمهایی هستند؛ و P2: اصل تأیید (یا ابطال) مصداق، یعنی قوانین براساس مصداقهایشان تأیید (یا ابطال) میشوند.
تعریف مصادیق ممکن است تعریف اشاری یا تعریف عملیاتی باشد (P.W. Bridgman)؛ اگر تعریف اشاری باشد، خواه طبیعتگرایانه (نویراث) خواه پدیدارگرایانه (که پاسخ رایج به مسئلهی (الف) است و بر مبنای آن اشیاء به مثابه دادههای حسی بالفعل یا ممکن تحلیل میشوند) با انتقادهای کوبندهی ویتگنشتاینیها و فلسفهی زبانی مکتب آکسفورد به رهبری جان آستین و گیلبرت رایل پس از اواسط قرن بیستم کاملاً تارومار شد. از P1 هم میتوان تفسیرهای توصیفگرایانه و ابزارگرایانه (رایل) به دست داد؛ هم تفسیرهای مبتنی بر ایدهالیسم استعلایی و هم تفسیرهای کاملاً تجربهگرایانه. از P2 نیز هم تفسیرهای استقراگرایانه (کارناپ) و ابطالگرایانه (کارل پوپر) و هم تفسیرهای قراردادگرایانه [یا عرفگرا] و پوزیتیویستی داده شده است. از P1 و P2 نظریههایی دربارهی تبیین رویدادها، قوانین، نظریهها و علوم به دست میآید - قیاسگرایی - و همچنین نظریههایی دربارهی تقارن تبیین و پیشبینی، و نظریهی پیشرفت علم به صورت وحدتگرایانه، و نظریهی پیشرفت علم به صورت وحدتگرایانه، و نظریهی تأیید و اثبات یا ابطال، و نظریهی عقلانیت علمی (نک. ضمیمهی فصل دوم از Bhaskar, 1975). فلسفهی علم در ربع سوم قرن بیستم کفایت اصول P1 و P2 را زیر سؤال برد؛ در حالیکه در ربع پایانی همین قرن کارهای باسکار لزوم P1 و P2 را نیز زیر سؤال برد، هستیشناسی لایهلایه و تمایزیافتهی واقعگرایی استعلایی را جانشین هستیشناسی زیربنایی واقعگرایی تجربی کرد و پاسخ واقعیگرایانهای به مسئله (ب) در دفاع از فکر ضرورت و جهان شمولی قوانین (که به مثابه فراواقعیت غیر تجربی تحلیل میشد) فراهم کرد. واقعگرایی استعلایی امکان رفع و جمع غیرکانتی تجربهگرایی و عقلگرایی را فراهم ساخت، از آن جهت که نشان میداد ما چگونه در جریان رشد علم توانستهایم به معرفتی پسینی دربارهی ضرورت طبیعی نایل آییم.
بهتر است با تفصیل بیشتری وارد جزئیات افول تجربهگرایی قرن بیستم شویم. تجربهگرایی منطقی تا حدی زیر فشار تناقضهای درونی خود از پا درآمد. کمبل در دههی 1920 علیه کفایت نظریهی تبیین قیاسی استدلالهایی آورد و معتقد بود که وجود مدلها برای حصول معقولیت در علم اجتنابناپذیر است. میراث او به دست فیلسوفانی همچون اسکریون افتاد که حملهای اساسی علیه تصور تقارن تبیین و پیشبینی ترتیب داد، تولمین، هسه و خصوصاً رم هاره که میگفتند مدلها باید نشان دهندهی سازوکارهای تکوینی و ساختارهای علّی باشند تا بتوان آنها را به نحو تجربی - یا با معیار ادراکی مستقیم و یا با معیارهای علّی غیر مستقیم - و به مثابه امور واقعی اثبات کرد؛ این حدس و گمانی بود که تاریخ علومی مثل فیزیک و شیمی آن را تأیید میکرد. در همین حین، کارهای پوپر، تامس کوون، ایمره لاکاتوش و پل فایرابند با درک اهمیت تغییرات علمی قرن بیستم پایههای اعتبار نظریهی وحدتگرایانهی پیشرفت علمی را سست کرد. تقلیلگرایی و اتمیسم مستتر در نظریهی زبان علمی آماج حملههای کواین، سلرز، هانسن و دیگران قرار گرفت. بنا به استدلال آنها، محمولهای مشاهدتی به گونهای بسیار بغرنجتر، ناهمگونتر و نظریهایتر از آنکه تجربهگرها میپندارند به دنیای اشیاء الصاق میشوند.
در همین اثنا، مدافعان علم هرمنوتیکی - که شاید هانس گئورگ گادامر و پیتر وینچ شاخصترینشان باشند - قابلیت کاربرد مدل تجربهگرا را در حیطهی اجتماعی زیر سؤال بردند. هم نظریه و هم طرز عمل علوم اجتماعی تجربهگرا مورد انتقاد نویسندگان ضد طبیعتگرا و طبیعتگرایان ضد تجربهگرا قرار گرفت که بر خاص بودن علوم انسانی تأکید میکردند. در این بحث، خصوصاً این استدلال یورگن هابرماس نفوذ فراوانی پیدا کرد که پوزیتیویسم با دلمشغولیهایش دربارهی مشاهدهپذیری و قابلیت دستکاری، منعکس کنندهی نوعی عمل فنی - ابزاری است که تنها تجسم یکی از علایق انسانی است. در همین زمان، طبیعتگراهای انتقادی مانند باسکار این استدلال را مطرح ساختند که مدل تجربهگرا هم طرفداران هرمنوتیک و هم ثنویتگرایان (همچون هابرماس) را به مبالغه دربارهی تفاوتهای میان علوم طبیعی و اجتماعی کشانده است. توجه زیادی صرف حد و حدود اندازهگیری و پژوهشهای کمّی در علوم اجتماعی و آثار و نتایج تجربهگرایی در این علوم میشد. به روانشناسی رفتارگرا از چند جبهه حمله شد که از آن جمله میتوان به اروینگ گافمن، اتنومتدولوژی هارولد گارفینکل، و روانشناسی اجتماعی متأثر از ویتگنشتاین و ویگوتسکی اشاره کرد. مدل تجربهگرایانهی یادگیری زبان، که خصوصاً در کارهای بی. اف. اسکینر دیده میشد، و به طور کلی مدل تجربهگرایانهی زبان، آماج حملههای سهمگین زبانشناسی عقلگرایانه و ژرف - ساختگرایانهی نوآم چامسکی قرار گرفت. استقبال بینالمللی از افکار ولوشینوف و باختین (که ابتدا در دههی 1920 تدوین شده بود) در دههی 1970 و رشد و توسعهی ساختارگرایی از فردینان دو سوسور تا کلود لوی - استروس به ظهور نشانهشناسی - یا علم ساختاری نشانهها - به دست افراد مختلفی مثل رولان بارت و ام. پشو انجامید. همهی این جریانهای فکری دربردارندهی نقدی از همسانی، همشکلی یا تناظر فرضی سوژه - ابژه در تجربهگرایی بود.
در دههی 1980 تجربهگرایی در آثار کسانی مثل وان فراسن و کارترایت دوباره تا حدی جان گرفت. معمولاً تجربهگرایی به یکی از اقسام زیر استحاله مییابد (Outhwaite, 1987a, ch. 2): یا نوعی از قراردادگرایی، یا پراگماتیسم به قسمتی که ریچارد رورتی بیانگر آن است، یا حتی فرا - ایدهباوری پساساختارگرایانه و پستمدرنیسم که در آن معیارهای عینیت، حقیقت و نیازهای بشری، یکسره از بین میرود. در این میان، یکی از آثار جانبی نقد واقعگرایی انتقادی از تجربهگرایی نوعی ارزیابی دوبارهی کارهای مارکس در مقام ضد تجربهگرایی، ولی نه ضد - تجربی (برخلاف تفسیر مارکسیستهای غربی)، و ارزیابی دوباره مادهگرایی دیالکتیکی به مثابه نوعی تجربهگرایی عینیتگرا بود. با نزدیک شدن سالهای پایان قرن، در میان عناوین پژوهشی میتوان این موارد را مشاهده کرد: شرایط امکان و آثار و عواقب خود تجربهگرایی (با شیءانگاری وقایع و شخصی انگاری (انسانوارکردن) اشیاء که در تجربهگرایی مستتر است)؛ درهم شکستن تمایز میان واقعیت - ارزش و نظریه - عمل (دستکم در حیطهی اجتماعی) که از ویژگیهای تجربهگرایی به شمار میآمدند؛ و امکان احیای واقعگرایی در اخلاق.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}